Powered By Blogger

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

عشق =دوست داشتن


روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد . -شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. -زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست . -دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. -زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. -با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. -. -به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، . -شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. -زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. -. -شوهر، همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که . -گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" . -چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که . -در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. -. -عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. -فاصله ابراز عشق دور نیست. -فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر