Powered By Blogger

پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۸

محسن كديور در مصاحبه با لوموند: مردم ايران استبداد ديني را نمي خواهند


محسن كديور در حال حاضر استاد مدعو دانشگاه دوك ( واقع در ايالت كاروليناي شمالي ايالات متحده آمريكا) است. اين روحاني و فيلسوف سرشناس، نخستين روشنفكر ديني ايراني بود كه در سال 1999 به زندان انداخته شد و به خاطر انتقاد از رهبر جمهوري اسلامي علي خامنه اي و مخالفت با تندروي در صدور احكام اعدام [قتلهاي زنجيره اي] در نظامي كه خود را "ام القراي اسلام" مي خواند، هجده ماه در زندان اوين تهران به سربرد. كديور در مصاحبه با لوموند كه از طريق تلفن صورت گرفت ديدگاه هاي خود در مورد بحران كنوني ايران را بيان مي كند، بحراني كه در پي اعتراض مردم به انتخاب مجدد احمدي نژاد شكل گرفت و عليرغم سركوب خاموش نمي شود.

اكنون ديگر كار از يك اعتراض ساده به نتيجه انتخابات در ايران گذشته است. مي توانيد به ما بگوئيد واقعاً چه اتفاقي افتاده؟

ما با يك كودتاي واقعي ازجانب مسئولين فعلي مواجه هستيم. در انتخابات رياست جمهوري خردادماه نتيجه انتخابات را به كمك رهبر، آقاي خامنه اي و شوراي نگهبان ناظر بر انتخابات و پاسداران انقلاب كه كنترل كشور را در دست دارد تغيير دادند. شخص آقاي خامنه اي به طور غيرقانوني از وظايف رهبري به سود قدرت شخصي خود تخطي كرده است و ضمن قراردادن افراد وابسته به خود در همه جا از قانون اساسي يك تفسير شخصي ارائه مي دهد. در فصل سوم قانون اساسي حقوق شهروندان تعريف شده است امّا در ايران تنها چيزي كه به جا مانده سانسور و بازداشت است.

به سراغ نهادي كه "شوراي نگهبان" ناميده مي شود، برويم. قانون اساسي ايران نقش شوراي نگهبان را "نظارت" بر انتخابات يعني مراقبت بر حسن جريان آن تعريف كرده است امّا آقاي خامنه اي چه كرده؟ از اين اصل قانون اساسي يك تفسير افراطي و من درآوردي ارائه داده (نظارت استصوابي) كه بر اساس آن شوراي نگهبان، كه اعضايش منصوب خود اوهستند، در وهله اوّل نامزدها را بر اساس معيارهاي مورد نظر خامنه اي "گرينش" مي كنند. اين مسئله باعث شد كه، به عنوان مثال، در آخرين انتخابات مجلس در سال 2008 وقتي رأي گيري آغاز شد عملاً هيچ نامزد اصلاح طلبي در صحنه رقابت باقي نمانده بود. از نظر من اين مجلس يك" مجلس انتصابي" است نه يك مجلس انتخابي به معناي واقعي. در مورد جمهوري اسلامي هم همينطور. اين حكومت ديگر نه جمهوري است نه اسلامي. فقط اسمي از آن روي كاغذ مانده، واقعاً نمي توان با اين سيستم به شكل فعلي آن ادامه داد.

آيا رهبر براي رسيدن به يك غايت مذهبي است كه مي كوشد جمهوري اسلامي را به يك نظام استبدادي تبديل كند؟

در مبارزه اي كه اكنون در ايران جريان دارد دو اسلام رودررو قرار گرفته اند. يكي" اسلام سبز" به عنوان دين مدارا و معتقد به آزادي كه ارزش هاي اسلامي را با دموكراسي كاملاً سازگار مي داند. اين همان اسلامي است كه آيت الله العظمي منتظري كه به تازگي درقم درگذشت منادي آن بود و امروز كساني نظير محمد خاتمي رئيس جمهور اصلاح طلب سابق و ميرحسين موسوي نمايندگانش به شمار مي روند.

ديگري اسلامي است كه من آن را " اسلام سياه" مي نامم. اين، اسلام آقاي خامنه اي و مصباح يزدي مرادِ تند رو و بنياد گراي احمدي نژاد است. به اعتقاد آن ها بايد اين"اسلام سياه" را به تمام جهان صادر كرد تا همه به آن بپيوندند و در اين راه توسل به هر شيوه اي از جمله كاربرد زور را، در صورت لزوم، مجاز مي دانند.

آقاي خامنه اي پيش از آنكه در سال 1989 رهبر شود حتي آيت الله هم نبود چه برسد به آنكه آيت الله العظمي باشد. عنوان آيت اللهي او يك عنوان سياسي است. شخص امام خميني او را حجت الاسلام مي خواند كه يك عنوان رده سوم در سلسله مراتب روحاني است و آيت الله منتظري كه خودش بالاترين مقام روحاني يعني مرجعيت را داشت و يكي از مؤلفين قانون اساسي بود صلاحيت آقاي خامنه اي را براي ايفاي وظيفه رهبري رد مي كرد.

آيا رهبري واقعاً در دست آقاي خامنه اي است؟

ما هم اين سئوال برايمان مطرح است. آقاي خامنه اي براي پنهان كردن عدم اعتبار و صلاحيت "مذهبي" خود اجازه داده كه سپاهيان پاسدار انقلاب و نيروهاي امنيتي احاطه اش كنند. ايشان از وقتي رهبر شد به كل تغيير كرد. پيش از رهبر شدن آقاي خامنه اي لحظاتي پيش مي آمد كه مي شد او را يك اصلاح طلب تعريف كرد امّا از وقتي هشتاد درصد قدرت در دستانش متمركز شده تصورش اينست كه اين قدرت از جانب خداوند به او داده شده بنابراين نبايد پاسخگوي هيچكس جز خدا باشد.

راه حل پيشنهادي شما چيست؟

پيشنهاد من برگزاري يك همه پرسي است كه [حداقل] سه راه را در مقابل مردم قرار دهد:

اول،جمهوري اسلامي منهاي ولايت فقيه [جمهوري اسلامي به روايت پيش نويس قانون اساسي]؛

دوم، جمهوري بدون پسوند اسلامي [جمهوري لائيك]؛

سوم، جمهوري اسلامي با ولايت فقيه [جمهوري اسلامي واقعا موجود].

فكر مي كنم كه فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب و بنياد گرايان راه سوم را انتخاب كنند، بسياري از جوانان به راه دوم رأي دهند، و نيمي از مردم راه اول را ترجيح دهند.

تصور من اينست كه مردم خواستار سرنگوني نظام [=انقلاب] نيستند، امّا ديكتاتوري به نام مذهب[استبداد ديني] را هم نمي خواهند.

منبع: لوموند 5 ژانويه 2010

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر